پِریسکه‌ی جان

هر غروب هزاران طلوع در پی دارد
مشخصات بلاگ

نوشتن فرار از واقعیت نیست؛ غوطه‌خوردن در آن است. نویسنده کسی‌ست که به دنیا امید دارد؛ انسان بدونِ امید نمی‌تواند داستان بنویسد.
فلانری اوکانر

طبقه بندی موضوعی
شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۵۷ ب.ظ

بحران

«تو سلیقه‌ت خوب نیست.»

جمله‌ای کاملاً ساده؛ که اگر خواهرت آن را بگوید می‌خندی و می‌زنی روی شانه‌اش که: «باشه بابا، سلیقه‌ی تو خوبه.» و بعد فراموشش می‌کنی. مادرت بگوید که اصلاً هیچ؛ کَک‌ات هم نمی‌گزد. رفیق‌ات هم که بگوید شروع می‌کنی به هِرهِر و کِرکِر و دست انداختنِ سلیقه‌اش تا آخرش یکی‌تان کم بیاورد و از خنده روده بُر می‌شوید. و باز هم هردو فراموشش می‌کنید.

اما اگر بعضی‌ها بگویند، نه!

درست است که قیافه‌، حرکات، نشست و برخاست، خواب و خوراک و همه چیزشان شبیه آدم‌های دیگر است، اما حرف‌هایشان، نه. دهانشان مثل همه است؛ به هم خوردن لب‌ها، ایجاد صدا توسط تارهای صوتی‌؛ اما آن چیزی که، پس از طی همه‌ی این مراحل، از دهانشان بیرون می‌آید چیز دیگریست انگار. حرف‌هایشان می‌تواند مسیر یک ملّت را عوض کند. بله درست شنیدید، مسیر یک ملّت!

همین چند وقت پیش بود که دوستم مژگان، لباسی فاخر و گران‌قیمت خریده بود فقط به یک هدف: «می‌خوام زبونِ جاریمو ببندم، چپ میره، راست میاد به سلیقه‌ی من ایراد می‌گیره. نشونش میدم که سلیقه‌ی من از اونم بهتره. چی فکر کرده؟ عمداً خارجی گرفتم تا چِشش درآد!»

اصلاً مژگان همه خریدهایش را بر اساس حرف‌های جاری‌اش انجام می‌دهد. مدام در بازار می‌پلکد تا چیزی بخرد که به او ثابت کند سلیقه‌اش خوب است. 

لیلا هم همینطور؛ برای بستن زبانِ خواهرشوهر، یک عالمه پول بابت خرید یک کیف داده بود چون خواهرشوهرش گفته بود: «کیفِت عینهو کیفِ پیرزناست.»

سمیرا را چرا نمی‌گویید که یک کِرِم  سفید کننده با قیمت گزاف، خریده بود تا دخترعمویش دیگر با یک لبخندِ تیز بهش نگوید: «چقد سیاه شدی تو، پوستت خیلی بد شده.»  بعد از آن کِرِم کذایی هم، سخت درگیر خریدنِ لوازم آرایشی شد و حتی کار را به عمل کردنِ بینی کشاند تا هیچ روزنه‌ای برای گیر دادنِ اطرافیان باقی نگذارد.

یاد فرزانه افتادم؛ خودش را به آب و آتش می‌زند که هرچه وسیله در دنیا، برای منزل تولید شده، همه را بخرد. چرا؟ چون چند بار دخترهای فامیل آمده بودند خانه‌اش و گفته بودند: «تو چرا انقد وسایلت کمه؟» و او دیگر طاقتِ شنیدنِ این جمله‌ را نداشت.

نازنین که از همه بدتر؛ تند و تند طلا می‌خرد و عوض می‌کند. ازش می‌پرسی چه خبرش است که مدام توی طلافروشی پَلاس است، می‌گوید: «طلا دوس دارم.» می‌گویی: «بابا دوس داشتن هم حدی داره.» بعد از کلی فرافکنی بالاخره طاقت نمی‌آورد و با غمی عمیق همه چیز را لو می‌دهد: «بابا دخترداییم مُدام کلاسِ طلاهاشو برام میذاره. منم می‌خوام طلاهامو ببینه دق کنه تا دلم خنک شه.»

این‌ها مُشتی بود از خرواری زن، که همه درگیر "حرف‌" بوده و پول و سرمایه شوهر را صرفِ بستن دهانِ این و آن می‌کنند. پس چه بسیار خانواده‌هایی که از نظر اقتصادی درگیرِ "حرف" هستند. خانواده‌ها که درگیر شدند یعنی جامعه درگیر شده و جامعه که درگیر شود، ملت درگیر شده است. 

حالا متوجه شدید؟ نگفتم بعضی حرف‌ها می‌تواند مسیر یک ملت را عوض کند؟ ملت را در بحران اقتصادی فرو ببرد؟ بله، همینطور است. به نظر من بعضی حرف‌ها‌، نقشِ بسزایی در بحران اقتصادی دارد. از جدی گرفتنِ‌شان برحذر باشید!


معصومه انواری اصل

منتشر شده در ماهنامه خانه‌ی خوبان، خرداد ۱۳۹۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۰۳
معصومه انواری اصل

اقتصادی

زخم زبان

طنز

یادداشت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی