پِریسکه‌ی جان

هر غروب هزاران طلوع در پی دارد
مشخصات بلاگ

نوشتن فرار از واقعیت نیست؛ غوطه‌خوردن در آن است. نویسنده کسی‌ست که به دنیا امید دارد؛ انسان بدونِ امید نمی‌تواند داستان بنویسد.
فلانری اوکانر

طبقه بندی موضوعی
شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ب.ظ

آلِنو


آلِنو مثل قارچ سبز شده بود وسط خیابان و مچ مرا گرفته بود. بطری را از دستم قاپیده بود. خالی‌اش کرده بود توی جوب. موهایِ وزوزی‌اش را با هر دو دست چنگ زده بود. داد کشیده بود: «این‌جوری کثافت؟ این‌جوری؟»

افتاده بودم تویِ چین‌های عمیق پیشا‌نی‌اش. سرخیِ صورتش ته دلم را خالی کرده بود. میخ کرده بودم روی تیشرتِ مشکی‌اش و کلمه‌ها چسبیده بودند به سقفِ دهانم. حلقه‌‌ را از انگشتش آورده بود بیرون و انداخته بود جلوی پایم. آب دهان هم همینطور. به سرعت دور شده بود. نشسته بودم کف خیابان. سرم گرم بود و تنم سرد. مات و مست.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۲۴
معصومه انواری اصل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی