نبوغ کج خواهد رفت
مروری بر داستانِ «آقای فریدمنِ کوچک» از توماس مان
نبوغ کج خواهد رفت!
اواخر قرن نوزدهم است و داستان کوتاه بعد از پشت سر گذاشتنِ یک قرن رشد؛ به دست نویسندگانی همچون گوگول، آلنپو، هاثورن، تورگنیف، فلوبر، چخوف، کِرین و بقیه، به عصرِ طلایی خود رسیده است. شخصیتپردازی، هنوز گرمِ «خصلتِ غالب» است و زاویهی دید از دانای کل نامحدود و حقیقتِ مطلق به خاطر میلِ نویسندههای قرن نوزدهم به اومانیسم، به منِ اولشخص و حقایقِ نسبی مبدل شده. بازهی زمانیِ داستان و روایت میل به کوتاهی کرده اما نه آنطور که باید. حالا نوبتِ نویسندههاییست که عصر طلایی را بیآغازند و داستان کوتاهِ مدرن را پایهریزی کنند.
توماس مان در سال 1875 در شهر لوبکِ آلمان متولد شد. پدرش سناتورِ این شهر بود و وقتی او نوزدهساله شد فوت کرد. مان همراه با خانوادهاش به مونیخ رفت، آنجا وارد دانشگاه شد و رشتههای تاریخ، ادبیات و اقتصادسیاسی را دنبال کرد. البته علایق او از موسیقی، اسطورهشناسی، آگاهی هنری، تاریخ، اقتصاد، ادبیات تا روانکاوی را شامل میشود.
مان از اولین نویسندههاییست که رگههای داستان مدرن در آثارش مشهود است؛ که هماناست توجه به پیچیدگیهای درونی انسان و موقعیتهای بغرنجی که در آن گرفتار میشود. همین مطلب است که باعث شده او را همردیفِ مارسل پروستِ فرانسوی و جیمز جویسِ ایرلندی بدانند. قبل از او داستانهای کوتاه سادهتر بود و شخصیتها آنقدرها پیچیده نبودند. او در داستانِ «آقای فریدمنِ کوچک» شخصیتی میسازد به نامِ یوهانس و این پیچیدگی درونی و گرفتار شدن به موقعیتهایِ کشمکشزا را در موردِ او به تصویر میکشد.
توماس مان دربارهی داستان «آقای فریدمن کوچک» در کتابِ «به خودم»، اینگونه مینویسد:
«این داستان غمانگیز مردی گوژپشت عملاً نقطهی عطفی در داستان زندگی شخصی من شد که مایهی اصلی همهی کارهایم گشت و بعد در تک تک داستانهایم تم اصلی را پدید آورد...»
«آقای فریدمن کوچک» داستانِ زندگی مردی از ریخت افتاده و ناقص است که میخواهد فیلسوفانه با زندگی کنار بیاید اما این زندگیست که با او کنار نمیآید. همانطور که گفتیم توماس مان در عصر طلاییِ داستان کوتاه واقع شده و تلاش میکند «آقای فریدمن کوچک» را بدونِ مقدمهچینیهایِ قرننوزدهمی از نقطهای نزدیک به اوج شروع کند. خواننده را از ابتدا وارد و درگیرِ داستان میکند: «تقصیر دایه بود. اولینبار که بو برده بودند...»
البته توصیفاتِ قرن نوزدهمی هنوز رنگ نباخته و در اواسطِ داستان خودش را نشان میدهد: «درِ جلو به سرسرای سنگفرشی بزرگی باز میشد که پلکانی با نردههای چوبی سفید از آنجا به طبقهی دوم میرفت...»
زاویهی دیدِ داستان، دانایِ کل نامحدود و پرچانهایست که در روایتِ داستان مداخلههای فیلسوفانه و غیرفیلسوفانه میکند چرا که توماس مان به فلسفه علاقهمند بوده و دیدگاههای خود را در داستانهایش وارد میکند. او مقالههای زیادی دربارهی گوته، نیچه، تولستوی، واگنر و شوپنهاور نوشته که نشاندهندهی تأثیرپذیریاش از این بزرگان است:
«آیا زندگی به خودیِ خود خوب نیست، صرفنظر از اینکه محتوای آن را خوشبختی بنامیم یا نه؟»
مان، «آقای فریدمنِ کوچک» را با پیرنگی قوی و کشمکشی جذاب نوشته است. تک پسرِ یک خانوادهی بورژوایِ متوسط و مرفه (درست مثلِ توماس مان) که پدرش فوت شده، در اثر بیتوجهی دایهی الکلیاش، از مبل میافتد و دچار نقص عضو میشود. پسر بزرگ میشود، عاشق میشود، شکست میخورد و وضعیت خودش را درک میکند. تصمیم میگیرد برای جلوگیری از تکرارِ تحقیر و شکستِ عشقی، دیگر عاشقی را امتحان نکند؛ با نقص خودش کنار بیاید و در عین حال شاد و خوشبخت زندگی کند. او به هنر روی میآورد و به آن دل میبندد. موسیقی، تئاتر، شعر، داستان. همه چیز خوب پیش میرود تا روزی که دوباره در مقابل یک زن دست و پایش را گم میکند. آن هم زنِ فرماندارِ جدیدِ شهر. کشمکش آغاز میشود و گوژپشتِ قصهی ما با خودش و این کششِ عجیب دست و پنجه نرم میکند. بالاخره موقعیتی پیش میاید که با زن تنها میشود؛ ناشیانه محبت قلبیاش را به زن ابراز میکند اما زنِ سرد و بیرحم او را به شکل تحقیرآمیزی از خود میراند. او هم عصبانی از تحقیر، عصبانی از خودش، خود را در آب رودخانه غرق میکند. توماس مان معتقد بود که بینِ زندگی و هنر تضاد وجود دارد و انگیزهی هنری از نسبتی با مرگ ریشه میگیرد. برای همین است که یوهانسِ علاقمند به هنر و حتی خِبره در هنر، نمیتواند از رنج زندگی رها شود و دستِ آخر کارش به «خودویرانی» میکشد. بله، مان نبوغِ فکری و کجرویِ فکری را بسیار نزدیک به هم میدید.
نکتهی دیگری که دربارهی این داستان باید به آن پرداخت، توجه توماس مان به کوتاه کردنِ بازهی زمانیِ داستان و روایت است؛ این بازههای زمانی در طول قرن نوزدهم کوتاهتر شدند اما داستانِ «آقای فریدمنِ کوچک» در نقطهی مهمی از این حیث ایستاده؛ چون تلاشِ توماس مان برای کوتاه کردنِ بازهی زمانیِ روایت و داستان کاملاً مشهود است و این را در ساختارِ دوپارهی داستان میتوان دید؛ چندصفحهی ابتداییِ داستان به شیوهی گزارشی و توضیحی(شیوهی مرسوم قرن نوزدهم)، خیلی سریع و فشرده به پیشینهها از کودکی تا سی و یک سالگیِ یوهانس میپردازد اما بخش دومِ داستان(پانزده صفحهی انتهایی) بصورتِ روایی و نمایشیتر و با ضرباهنگی تندتر بازهی زمانی کوتاهی را روایت میکند و این همانیست که مان را در نقطهی مهمی ایستانده؛ هرچند داستانِ او میتوانست کوتاهتر هم باشد.
توماس مان روشنفکری بلندپایه بود که در طول زندگیاش مبارزات جدیای با هیتلر و نازیسم داشت، تا جایی که در سال 1933 مجبور به فرار از آلمان و مهاجرت شد و تا 15 سال نتوانست به وطنش بازگردد. او در داستانهایش هم از این مبارزه دست برنداشت. اگر به لایههای چندگانهی داستانهای او توجه کنیم، حتماً رگههایی از این مبارزات را در تمام داستانهای او خواهیم دید.
مان در سال 1929 بخاطر رمان «کوه جادو» موفق به دریافت نوبل ادبیات شد. از رمانهای خوب او که در ایران هم به چاپ رسیده میتوان به «بودنبروکها»، «کوه جادو»، «مرگ در ونیز»، «تونیو کروگر» و «ماریو و جادوگر» اشاره کرد.
داستانِ کوتاه «آقای فریدمنِ کوچک» در مجموعهای به نام «آقای فریدمن کوچک و داستانهای دیگر» توسط نشر نیلوفر به چاپ رسیده و مترجم آن جناب آقای حسن نقرهچی است. خواندن این داستان را از دست ندهید و حتماً پس از خواندن، به لایههای دیگرِ داستان هم فکر کنید چرا که داستانهای توماس مان در رویهی کار خلاصه نمیشود و حتماً فکر پیچیدهای در کار است؛ نظریهای مهم، بحثی فلسفی یا اسطورهای در لباسِ امروزی.
منتشر شده در الفیا